السلام علیک یاثارالله
کربلا بيت الحرامي ديگر است.نمادهاي حج را درکربلا بايد ديد و تفسير کرد. درحجاز،سعي صفا و مروه را سرگرداني و عطش را،تل زينبيه را و گودال قتلگاه را.
درحج، لباس احرام به تن مي کنند و درکربلا، حتي دريغ از يک کفن!
در حج،به طواف خانه خدا مي روي و در کربلا، به طواف صاحب خانه.
در حج،غرقه در سلام و صلوات ،سعي مي کني و در کربلا، درکشاکش مرگ و در درياي خون .
در کربلا تا در آتش عطش نسوزي، به خدا نخواهي رسيد.
درکربلا همه چيزهست؛ايثار، شجاعت، غربت، يک رنگي ،زيبايي،دل کندن از همه چيز و همه در اوج؛بلند و دست نيافتني.
کربلا چشم به راه اوست، وتو هرچه بگويي،بهانه اي است براي ماندنت. براي کربلايي شدن بايد از همه چيز بگذري حتي ازخود،وگرنه يا هيچ وقت از قبرستان تعلقات بيرون نخواهي شد يا اگر بروي، به بيراهه است يا در نيمه راه به يزيد خواهي پيوست. کم نبودند آنان که سينه چاک حسين مي نمودند، اماآنجا که بايد فرياد بزنند، سکوت کردند وآنجا که بايد پا در رکاب کنند، گوشه انزوا برگزيدند و سر درگريبان دنيا فروبردند.
براي رسيدن به حسين، هم شور مي بايد و هم شعور.
شب عاشوراست. قرن هاست از عاشوراي سال61هجري مي گذرد و خون حسين همچنان در بستر زمان مي جوشد و شور مي افکند.
شب عاشوراست. واپسين شبي که آسمان بر سر حسين و خاندانش سايه افکنده است؛ آخرين شبي که در سايه دلاوري عباس، کودکان درآغوش خيمه هاي حسيني به خواب رفته اند؛ آخرين شبي که ماه بني هاشم، نگاهبان حرم ستر و عفاف ملکوت است؛ آخرين شبي که ماه، راز و نياز عاشقانه حسين را به تماشا نشسته است.
شب عاشوراست.حسين يک امشبي را مهلت خواسته است تا ناگفته ها را با خدايش به نجوا بنشيند تا سر بر خاک بسايد و غبار غم از دل بشويد که فردا، روز وصل است و بايد آماده بود. نمي دانم امشب چه بر زينب گذشته است؟ نمي دانم زينب چند بار با هر بهانه، سري به خيمه حسين زده است؟
فردا کودکان، سرگردان و پريشان بر خاک گرم و سوخته کربلا مي دوند . فردا، سراغ پاهاي برهنه را از خارهاي صحرا بايد گرفت.
امشب همان شب است که تاريخ، چشم به راه آن بوده، همان شبي که تمام قبيله انسان رو در روي تمام قبيله شيطان صف کشيده اند؛ همان شبي که فرشتگان، بزرگ ترين آزمون فرزندان آدم را به محک تجربه نشسته اند؛ همان شبي که فرشتگان، بزرگ ترين آزمون فرزندان آدم رابه محک تجربه نشسته اند؛ همان شبي که جبهه حق درکشاکش نبردي سرخ در برابر جبهه باطل قد علم کرده است. فردا اين دشت، شاهد به خاک و خون غلتيدن بهترين فرزندان آدم خواهد بود. فردا درکنار شريعه فرات، دست هايي به خاک مي افتند که بوسه گاه آفتاب بوده اند؛ دست هايي که دل هاي بسياري درپاي آن دخيل بسته اند؛ فردا آفتاب از شرم،سرخ تر از هر زمان به غروب مي نشيند . فردا هفتاد و دو ستاره در آسمان کربلا به خاک مي افتند وزمين را رشک آسمان مي سازند وکهکشاني از حماسه مي آفرينند. فردا خواهري بر تلي از اندوه، شاهد ذبح عظيم تاريخ خواهد بود؛شاهد بزرگ ترين حماسه اي که چشمي آن را نديده و گوشي نشنيده است.
کاش امشب ستاره ها چشم فرو نمي بستند و شب ، دامن سياه خودرا از اين کره خاک برنمي چيد. جايش را به سپيده سحر نمي داد! کاش آفتاب مي مرد و طلوع نمي کرد.
و اما زينب.....